????برای شنیدن نوشته، اینجا را کلیک کنید.????

همی خوانَد آن کس که دارد خرَد - شماره‌ی ۲۰

سیندخت، ضد مردسالاری و نژادپرستی

چاپ شده در رومه‌ی اعتماد در تاریخ ۱۴ آذر ۹۸

نویسنده: علیرضا قراباغی

مدیر گویندگان: همامه زارعیان

گوینده: مژگان معافیان

مهراب کابلی و سام زابلی گرچه به دو فرهنگ و نژاد مختلف و حتی مخالف تعلق دارند، ولی در مردسالاری و نژادپرستی همسانند. آن‌ها برخورد زننده و ناپسندی به جنس «زن» دارند: مهراب آن‌گاه که از کار دخترش با خبر می‌شود و احتمال می‌دهد منوچهر شاه برای پیشگیری از شویی رودابه و زال به کابل حمله کند، دیوانه‌وار دست به شمشیر می‌برد تا دختر خود را بکُشد. او بر این باور است که کار نیاکانش درست بوده و دختری را که زاده می‌شود، «ببایستش اندر زمان، سر بُرید»! زمانی هم که سیندخت می‌کوشد جلوی او را بگیرد، همسر خود را به زمین می‌اندازد و می‌گوید:

هَمَم بیم جان است و هم جایِ ننگ؛

چرا باز داری سرم را ز جنگ؟

سام هم تا یک هفته از زایمان همسر خود بی‌خبر است و در آن هنگام که می‌بیند سراسر همه مویِ فرزند سفید است، او را از آغوش مادر بیرون می‌کشد و در کوه رها می‌کند. بعدها زال با گفتن این که «فگندی به تیمار، زاینده را»، این رفتار خشن و بیرحمانه‌ی پدر را به او یادآوری می‌کند. زمانی هم که سیندخت به صورت ناشناس برای سام هدیه‌های فراوان می‌برد تا نظرش را برگرداند، او از این که یک زن پیام‌آور باشد در شگفتی فرو می‌رود و می‌گوید:

که: جایی کجا مایه چندین بُوَد،

فرستادنِ زن چه آیین بُوَد!

در نژادپرستی نیز مهراب، دستِ‌کم در گفتار با دختر خود، او را پَری و بَرْگوهر، ولی ایرانیان را اهریمن و درخور کشتن می‌داند:

بدو گفت که: «ای شُسته مغز از خِرَد!

ز بَرْگوهران، این کی اندر خورَد

که با اَهْرِمن جفت گردد پَری؟

که مَه تاج بادت، مَه انگشتری!

گر از دشتِ قحطان سگِ مارگیر

شود مُغ، ببایدْش کشتن به تیر.»

سام هم آنچنان جایگاه ارزشمندی برای پشت و نژاد و گوهر قائل است که برای زاده‌شدن فرزند سپید موی می‌گوید «از این ننگ، بگذارم ایرانْ‌زمین»! و حتی زمانی که می‌خواهد او را از نزد سیمرغ بیاورد، همچنان این دودلی را دارد:

گر این کودک از پاکْ پشتِ من است،

نه از تخم بدگوهرْ آهِرْمَن است

این دودلی را حتی پس از آگاه شدن از دلدادگی زال و رودابه می‌بینیم زیرا نخستین واکنش او، بدگمانی درباره‌ی گوهر فرزند خود است:

چنین داد پاسخ که: آمد پدید

سخن هرچه از گوهرِ بد سَزید

سام با پیوند فرزند خود و دختر مهراب همراه نیست زیرا آن دو را از دو نژاد گوناگون، و پیرو دو اندیشه‌ی متفاوت می‌داند. پس می‌گوید:

دو گوهر، چو آب و چو آتش، به هم

برآمیختن، باشد از بُن ستم.

مهار گرایش‌های نادرست مهراب و سام، در دستان سیندخت چاره‌گر است. او به همسر درمانده‌ی خود که راه رهایی از حمله‌ی احتمالی منوچهر را در قربانی کردن دختر خود می‌داند تا بهانه‌ی جنگ از میان برود، نشان می‌دهد که در دشوارترین شرایط هم راهی برای گفتگو و دستیابی به تفاهم هست. او قهرمانانه جان خود را در دست می‌گیرد، به دیدن سام می‌رود، و با کاردانی و منطق، سام را متحول می‌کند و نشان می‌دهد ن در حفظ صلح و دوری جامعه از خشک‌اندیشی، چه نقش بزرگ و تاریخ‌سازی می‌توانند  داشته باشند. سیندخت به برتری یک نژاد بر دیگری باور ندارد. آنگاه که مهراب با اشاره به پندار جایگاه ارزشی چهار عنصر (به ترتیب: خاک، آب، باد، آتش)، از دید خود یا ایرانیان، آنان را چیره می‌داند و با غیرممکن دانستن شویی زال و رودابه می‌گوید:

چنین خود کی اندر خورَد با خِرَد

که مر خاک را، بادْ فرمان بَرَد!

سیندخت گفتاری وارونه دارد و خود را نه خاک، که آتش می‌داند وهوشیارانه پاسخ می‌دهد که فریدون هم با همراهی تازیان یمن پایه‌های شاهی خود را استوار کرد پس دور از خرَد نیست اگر زال هم بخواهد با بیگانه پیوند خویشاوندی برقرار کند:

فریدون به سروِ یمن گشت شاه؛

جهانجویْ دستان همین جُست راه؛

که بی‌آتش، از آب و از باد و خاک،

نشد تیره رویِ زمین، تابناک.

هر آن‌گه که بیگانه شد خویشِ تو،

شود تیره، رایِ بداندیشِ تو.

سیندخت پایگاه قدرت شاهان را چندگونگی و تکثر مردمانی می‌داند که در قلمرو آنان می‌زیند. بیت پایانی بسیار خردمندانه و صلح‌دوستانه و ضد نژادپرستی است. سیندخت با سام هم همین برخورد را می‌کند و با تکیه بر دگرگونه بودن مردم و پیروی مردم کابل از آیین برهمن، به او می‌گوید این که گناه نیست زیرا خدای همه‌ی جهانیان یکی است:

سرِ بی‌گناهانِ کابل چه کرد،

کجا اندر آورْد باید به گرد!

از آن ترس کو هوش و زور آفرید؛

درخشنده ناهید و هور آفرید.

نیاید چنین کارش از تو پسند؛

میان را به خونِ برهمن مبند.

اگر ما گنهکار و بدگوهریم؛

بدین پادشاهی نه اندر خوریم،

من اینک به پیشِ تواَم، مستمند؛

بکُش کُشتنی، بستنی را ببند.

دل بیگناهانِ کابل مسوز!

کز آن، تیرگی اندر آید به روز.

سام در برابر منطق، جانفشانی، و دفاع دلاورانه‌ی او از مردم کابل، سرانجام متحول می‌شود و به حرف زال خردمند می‌رسد که دیدگاه پدر را دنباله‌ی همان نگرشِ تک بُعدی دانسته بود و در آخرین دیدار گفته بود:

تو را با جهان‌آفرین است جنگ،

که: «از چه سیاه و سپید است رنگ!»

اکنون سام هم بدون آن‌که هنوز موافقت منوچهر را به‌دست آورده باشد، شویی رودابه و زال را می‌پذیرد، تکثر و دگرگونه بودن انسان‌ها، باورها، و نژادها را بخشی از سامان هستی می‌داند که پایه‌ی داوری شایست و ناشایست نمی‌تواند باشد. او به سیندخت پاسخ می‌دهد:

شما گرچه از گوهری دیگرید،

همان تاج و اورنگ را درخورید.

چنین است گیتیّ و ز این ننگ نیست:

اَبا کردگار جهان جنگ نیست.

سیندخت ,می‌داند ,می‌گوید ,اندر ,می‌دهد ,می‌کند ,دگرگونه بودن ,پاسخ می‌دهد ,نشان می‌دهد ,نیست زیرا ,شویی رودابه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پاتوق دخترا سایت رسمی سید علیرضا سیدزاده موسیقی انجمن رزمندگان و جانبازان زیر 25 درصد اهــنگ دانلود همه چی دانلودها جملات شیرین